۱۲ بهمن ۱۳۸۹

يادي از دانشجويان رشته تاريخ دانشگاه فردوسي مشهد وروردي سال 1372

به نام يزدان پاك

روز هاي عمر به سرعت سپري مي شود. براي اشخاصي مثل من كه خيلي به گذشته تعلق خطر دارند و به قولي خاطره باز هستند هراز چندي يادي از گذشته و افسوس آن روزهاي خوب را خوردن،اندك مايه تسلي خاطر و آرام بخش وجودمان مي باشد.
پس از گذاشتن پيك اساتيد تاريخ با مرور دفتر به ذهنم رسيد يادي از دانشجويان آن دوره هم كه در حدود بيست و پنج نفر بوديم بكنيم. اكنون به جز تعداد انگشت شماري از دانشجويان آن سال هيچ سراغي از سايرين ندارم و نمي دانم چه بر سر آنها گذشته و اكنون مشغول به چه كاري هستند. من با توجه به دفتر اول اسامي آنها را مي آورم و چنانكه از حال كنوني آنها خبر داشتم آن را هم يادداشت مي كنم در غير اين صورت از كنار آن مي گذريم. اما اسامي دانشجويان به اين شرح مي باشد: چنانكه كسي از دانشجويان آندوره اين مطالب را خواند من خوشحال مي شوم كه از احوال خود ما را با خبر نمايد. در اين معرفي ابتداء بچه هاي مجرد و همسن و سال خود را معرفي مي كنم بعد به سراغ بزرگتر هاي كلاس رفته(البته با اجازه از آنها) و در پايان فقط اسامي خانم هايي كه در آن دوره با ما همكلاس بودند را مي آورم.
1- جواد خراشادي زاده بيرجندي الاصل و مشهدي ساكن: من بيشتر از ساير دانشجويان با او دم خور بودم زيرا بچه مشهد و هم سن خودم بود و يك نوع داش مشدي و لوطي گري خاصي در اخلاق او بود هميشه اوقات با هم بوديم و از همه چيز خود خبر داشتيم. مدتها از او خبر نداشتم فقط مي دانستم در يك دفتر ثبت اسناد كار مي كرد.خوشبختانه يكي دو هفته قبل شماره مرا گير آورده بود و به من زنگ زد.كماكان در آن دفتر كار مي كند و مي گفت كه مي خواهد مجدد از ابتداء براي رشته حقوق در كنكور شركت كند،زيرا خيري از رشته تاريخ نديده است.بلكه با توجه به ليسانس رشته حقوق و سابقه كار تجربي بتواند خود يك دفتر ثبت اسناد داير كند. اميدوارم موفق و سلامت و پيروز باشد.
2- محمود غلاميان: وي را درست در موقعي شناختم كه در اردوي فرزندان شهيد در تهران بوديم.نتايج كنكور در آنجا اعلام شد و او هم رشته تاريخ قبول شده بود. پدرش اولين شهيد شهر قوچان در دوران مبارزه با رژيم قبل بود و من با او هم بسيار رفيق و صميمي بودم.بعد از فارغ التحصيلي در دادسراي قوچان استخدام شد و چندي است كه به مشهد انتقال يافته است. اتفاقا شماره او را شانسي از يكي از همكاران گير آوردم و به او زنگ زدم و حسابي سر به سرش گذاشتم.
3- بهزاد نعمتي:بچه نيشابور و خيلي پسر ساكت و آرامي بود. ني يا فلوت را به زيبايي مي نواخت.بعد از فارغ التحصيلي در مركز خراسانشناسي آستان قدس مشغول به كار شد پس از انحلال آنجا به بنياد پژوهش هاي اسلامي منتقل شد.فارغ التحصيل كارشناسي ارشد در رشته باستانشناسي مي باشد و از محققان خوب و به نام در زمينه تاريخ مي باشد. تنها كسي كه از همدره اي هاي ما بود و اكنون هم با هم در يك ساختمان كار مي كنيم.
4- رضا صبوري بچه نيشابور بسيار زحمت كش و فعال بود. از تمام بچه هاي كلاس به نسبه قد بلند تر بود.پس از فارغ التحصيلي مدته بيكار بود و مي دانم مدتي در كارخانه ايران شرق نيشابور كار مي كرد و مدتها هيچ خبري از او ندارم.
5- حجت برادران: بچه سبزوار خيلي اهل دل بود. سيبيل هاي مخصوص به خود را داشت و اصطلاحات جالبي به كار مي برد. او و رضا صبوري با هم جور بودند.متاسفانه بعد از فارغ التحصيلي هيچ خبري از او ندارم و نمي دانم چه مي كند. هر جا كه هست برايش آرزوي سلامت و موفقيت را دارم.
6- مسعود عباس آبادي: بچه اسفراين بسيار پسر خوب و سالمي بود. سرش توي كار خودش بند بود و تقريبا پسر آرام و گوشه گيري بود.از او هم بعد از فارغ التحصيلي خبري ندارم. براي كليه عزيزاني كه بعد از فارغ التحصيلي آنها را نديدم آرزوي سلامت و موفقيت دارم.
7- ايرج تقوي:بچه خوزستان بود.دقيق يادم نمي آيد اهل كدام شهر آن خطه بود.گاهي اوقات اخلاقش خوب و شاد بود و گاهي هم بد اخلاق و كج خلق بود.او را هم نديدم و نمي دانم چكار مي كند.در همان دوران دانشجويي با يك دختر خانم مشهدي ازدواج نمود و احتمال دارد كه اكنون در مشهد باشد.
8- علي نوري:اصالتا لر بود اما در آن موقع در تهران زندگي مي كرد. مدتها از او خبر نداشتم .سال گذشته شماره مرا از آقاي نوعي گير آورده بود و زنگ زد .هم اكنون شهردار يكي از شهر هاي مناطق جنوبي كشور شده بود. ديگر از او خبري ندارم .
9- آقاي شرفي :الان يادم نمي آيد بچه كجا بود.سال دوم تغيير رشته داد و به رشته علوم اجتماعي رفت.
10- جمشيد گشتاسب:بچه شمال بود و بسيار درس خوان بود و شاگرد اول كلاس بود.با وجود اين كتوجه شد اين رشته نه به درد دنيا مي خورد و نه آخرت، قيد آن را زد و از ادامه تحصيل انصراف داد.
11- محمد برات زاده بچه قاين معلم آموزش و پرورش ،شاگرد اول كلاس بعد از رفتن آقاي گشتاسب او بود.بچه ها به شوخي او را جيمز صدا مي زدند.
دسته دوم كاركناني بودند كه شاغل بودند و سن و سال آنها در آن موقع قدري بيشتر از ما بود.در آن سال ها جنگ تازه تمام شده بود و بسياري از رزمندگان با اتمام جنگ ديپلم هاي خودشان را گرفته بودند و به تدريج وارد دانشگاه ها شده بودند و محيط دانشگاه در آن سال ها خيلي متفاوت تر نسبت به الان بود.از بچه هاي دسته دوم با پايان درس ها و گرفتن مدرك خود هيچ خبر و نشاني ندارم.يزدان پاك پشت و پناه همه انها باشد.
1- علي راديار كه در آن موقع سن و سال او از همه بچه هاي كلاس بيشتر بود.بچه مشهد بود و كارمند سپاه بود.بچه ها به شوخي او را بابا بزرگ كلاس صدا مي زدند.آدم خيلي با حالي بود.
2- آقاي گيلاني بچه شمال و بعد از آقاي راديار سن و سال او از سايرين بيشتر بود. هميشه قبل از آنكه سؤال خود را از اساتيد بپرسد مي گفت:«عذر مي خوام استاد» همين تكيه كلام بچه ها شده بود.(امروز[20/11/89]از آقاي برات زاده كه وبلاگ مرا ديده بود شنيدم كه آقاي گيلاني استاد دانشگاه در گرگان شده است.بسيار خوشحال شدم و از همين جا براي ايشان آرزوي موفقيت بيشتر دارم.)
3- حلاجان:در آن موقع در مشهد زندگي مي كرد و كارمند سپاه بود.
4- علي قاسمي از بچه هاي با حال مشهد و طرفدار سفت و سخت تيم فوتبال پيام بود و من هم كه طرفدار تيم ابومسلم بودم هميشه با او كركري داشتم.يادم مي آيد يك ترم استاد نبئي تحقيقي در مورد آل زيار به ما داده بود.علي قاسمي تحقيق مرا گرفت و دقيقا همان مطالب را نوشت .آقاي نبئي نمره تحقيق او را بيشتر از من داد.او هم كارمند سپاه بود.يك پيكان مشكي مدل 49 داشت.
5- آقاي تفقد هر چه فكر مي كنم حتي قيافه او را به ياد نمي اورم اما اسم او را در دفترم آورده ام.
6- آقاي عابد بچه شيروان و كارمند آموزش و پرورش بود.
7- آقاي وهاجان:كامند سپاه بود.
8- آقاي قهري
اما يادي از خانم هاي كلاس كه اسامي آنها عبارتند از: 1- خانم كاهاني دبير تاريخ كارشناسي ارشد در رشته تاريخ تمدن،چندي قبل به كتابخانه تخصصي تاريخ براي پايان نامه اش مي آمد.اما به روال همان دوره كارشناسي حتي يك كلمه با هم صحبت نكرديم.
2- خانم براتي او هم چندي قبل براي يكي از دروسش به محل كار ما آمده بود.در مقطع ارشد تاريخ دانشگاه بجنورد مشغول تحصيل است و دبير مي باشد.
3- خانم احمدي او را در همايش كلنل پسيان در دانشگاه فردوسي ديدم.مي گفت دبير تاريخ مي باشد.
4- خانم صفا عباسي 5- خانم رمضاني مدتي در اداره ما كار مي كرد و با يكي از همكاران ازدواج نمود .6-يك خانم ديگر كه فاميلش را از ياد برده ام در همان سال اول از ادامه تحصيل انصراف داد و يك خانم هم اهل كرمان بود اما فاميل او را فراموش كرده ام.
7- خانم گلمكاني هم دوره ما نبود.برخي دروس او به انقلاب فرهنگي و ... خورده بود و تا آن موقع دنبال اتمام درس هايش نبود.چند واحدي از دروس دوران باستانش را با ما سپري مي كرد.يادم مي آيد كنفرانسي در مورد وضعيت زنان در دوره ساسانيان داشت و كنفرانس بسيار جنجالي شد و به حرف هاي درستي كه مي زد بسيار ايراد و خرده گرفتند.اما وي سرسختانه از مواضع خود دفاع مي كرد.

۱ بهمن ۱۳۸۹

يادي از اساتيد تاريخ دانشگاه فردوسي مشهد در سال 1372

يادي از اساتيد دوره كارشناسي تاريخ

با مرور دفتر خاطرات متوجه شدم كه به فراخور در مورد اساتيدي كه با آنها درس داشتيم در اولين روزي كه در كلاس آنها حضور يافتم در مورد هر يك از آنها خيلي كوتاه چيزهايي را قلمي كرده ام با وجود ضعف در نوشتار آنچه را كه به صورت دل نوشته در مورد آنها تحرير كردم با عرض معذرت از تمامي آن بزرگواران به صورت مختصر مي نويسم. برداشت من آن موقع در مورد آنها همين بوده است. از هر يك كه نام مي برم به ترتيب اولين يادكرد من در دفتر از آنها مي باشد .اما قبل از آن يك توضيح مختصري در مورد گروه تاريخ دانشگاه فردوسي در سال 1372 مي دهم در ادامه به ذكر اساتيد آن سال مي پردازم.
شايد سال 1372 بدترين سال براي رشته تاريخ دانشگاه فردوسي باشد زيرا بسياري از اساتيد زبده خود را از دست داد كه هر يك بسيار توانمند و از بزرگان عرصه تاريخ بودند كه ياد و نام آنها براي هميشه گرامي است.
در تابستان آن سال مرحوم دكتر عبدالهادي حايري به رحمت ايزدي پيوستند كسي كه شاگردان نخبه بسياري در عرصه رشته تاريخ تربيت كرد.آقاي دكتر خواجويان در اوايل مهر ماه آن سال به رحمت ايزدي پيوستند.
جناب آقاي دكتر عزت الله راد منش به دلايل سياسي ممنوع التدريس شده بودند و آقاي دكتر ايمانپور براي ادامه تحصيل در مقطع دكتري عازم استراليا شده بودند.اين هم از بدشانسي هاي بچه هاي ورودي سال 72 به بعد بود كه با مشكل از دست رفتن اساتيد خوب مواجه شدند و از كسب فيض از محضر آنها محروم شدند.
انصاف قضيه وقتي مقايسه مي كنم فارغ التحصيلان سال هاي قبل از ما هر يك اساتيد زبده و خبره اي مانند دكتر منظور الاجداد،دكتر فراهاني،دكتر وكيلي،دكتر ايمانپور،دكتر هروي،دكتر متولي حقيقي،دكتر اكبري و ... شدند اما فارغ التحصيلان بعد از آن سال ها كه ما ها بوديم چندان چنگي به دل نزدند. آيا ريشه آن از دست دادن اساتيد خوبي به ويژه مانند مرحوم حايري و خواجويان بودند يا دلايل اين افت تحصيلي عوامل ديگر داشت.!؟
در ضمن با عرض پوزش از ساير اساتيد مانند مرحوم دكتر نبئي،مرحوم استاد نظري هاشمي عليه الرحمه و جناب آقاي دكتر وكيلي ،دكتر صدر نبوي وساير بزرگواراني كه اسم آنها را فراموش كردم از آنجا كه در آن ترم با آن عزيزان درس نداشتم بالطبع نامي از آنها نبرده ام كه در فرصتي ديگر اگر مشكلي به وجود نيايد به آنها خواهم پرداخت .
در همين جا از كليه دانشجويان رشته تاريخ دانشگاه فردوسي دعوت مي كنم در مورد هر يك از اساتيد رشته تاريخ مطلب و يادداشتي دارند نظرات مفيد خود را ارسال نمايند تا يك كار خوب و ماندگار از اساتيد اين رشته،در مشهد به يادماندگار بماند. هر كس خاطره اي خوب يا تلخ دارد،نظري در مورد اساتيد و شيوه تدريس آنها دارد و ساير مطالب در اينجا براي ما نظر خود را ارائه نمايد. منتظر نظرهاي ارزشمند شما هستيم.
1-خانم اختياري درس فارسي 2 از دروس عمومي بود«كمي دير رسيدم.يك غيبت خوردم.خانم اختياري حدودا 26تا30 ساله هستند. خيلي هم گويا نسبت به پروين اعتصامي علاقه مند و از او بسيار تعريف كرد شعر نظامي را نخواند و به جاي آن دو شعر از پروين [اعتصامي ] را خواند»
2-دكتر مسعود فرنود:در آن ترم با ايشان مباني تاريخ اجتماعي ايران را كه سه واحد از دروس تخصصي بود را داشتيم.«اهل اسفراين،دكتراي خود را از پاريس گرفته و خيلي از آنجا صحبت مي كند.بيشتر درسش را به صورت مثال بيان مي كند.مثال هايي كه مي زند بيشتر مربوط به خودش و كارهاي خودش است.از شيوه درس دادنش خوشم مي آيد. منتها نمي دانم چگونه سؤالات امتحاني را مي دهد به هر حال بايد با ايشان آشنايي بيشتري پيدا كنم.»
3-دكتر حسين الهي استاد درس سلوكي و اشكاني و اصول كشور داري ساساني هر كدام دو واحد اختصاصي «خيلي از او خوشم مي آيد.به ايران و ميهن خود خيلي علاقه دارد و وقتي كه از دوران پر شكوه گذشته باستاني كشور ايران صحبت مي كند احساس خوبي به من دست مي دهد.شايد اين صحبت ها بهترين لذت هايي است كه من دارم.هنگامي كه از كوروش ‍‍]كبير] و داريوش كبير صحبت مي كند.نبردهاي ارد اول يا فرهاد پنجم با رومي ها در زمان اشكانيان و شكست دادن لژيونرهاي معروف رومي به رهبري سرداراني مانند «كراسوس »و« كاراكارلاي» ناجوانمرد و حقه باز،نبردهاي اردشير بابكان،شاهپور اول و دوم،خسرو انوشيروان و خسرو پرويز با روم نيز برايم جالب است.واقعا گذشته پر افتخاري داشتيم كه متأسفانه از زمان حمله اعراب به ايران ديگر هيچ وقت به عظمت زمان هخامنشيان و اشكانيان و ساسانيان نرسيديم.»
4-استاد لطفي درس تاريخ تحول عقايد سياسي دو واحد اختصاصي«استاد لطفي فوق ليسانس رشته تاريخ از ايالات متحده آمريكا[آن موقع بچه ها اين گونه مي گفتند الان به صورت دقيق صحت و سقم آن را نمي دانم]از ساير اساتيد بهتر درس مي دهد و مي تواند در موضوع مورد بحث ساعت ها صحبت كند[بدون نياز به نگاه كردن به جزوه و فيش و كتاب] و به نظر من آدم خيلي با سوادي مي باشد. اين جلسه در مورد افكار و عقايد ارسطو صحبت كرد.»[حق او بيشتر از اينها بود اما به او اجحاف كردند.]
5-استاد جواهري درس انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن دو واحد عمومي«درس انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن ،از رشته تاريخ هيچ كس حضور ندارد و من بسيار تنها مي باشم،بيشتر بچه ها گويا از رشته زبان انگليسي يا فرانسه هستند. به هر حال چاره اي نيست،استاد درس يك روحاني مي باشد و معلوم است كه واقعا به قول بچه ها پر است و اطلاعات زيادي دارد.»

۱۸ دی ۱۳۸۹

قيمت برخي از اجناس در زمان رياست جمهوري آيت الله هاشمي رفسنجاني

قيمت برخي از اجناس در زمان رياست جمهوري آيت الله هاشمي رفسنجاني

يكي ديگر از مزاياي خاطره نويسي روزانه اين است كه انسان با گذشت زمان و با مرور آنها مي تواند به مسايل اقتصادي آن دوره آشنا شود.زيرا انسان با توجه به نياز هاي روزمره خود هر روز به بازار مي رود و خريد هاي مختلفي را انجام مي دهد. اينجانب با مرور دفتر خود به دنبال مطلبي مناسب بودم كه بتوان آن را برروي وبلاگ بگذارم. در اين اثناء متوجه شدم كه هزينه هاي مختلفي براي خانه و خودم انجام داده ام كه خوشبختانه قيمت بعضي از آنها را ذكر كرده بودم. اقلامي مانند گوشت،پنير،ميوه،بنزين،آبميوه و ساندويچ ، و ساير هزينه هاي ديگر كه بعضي از آنها را به صورت جزئي قلمي نموده ام.
اين قيمت ها مربوط به اواخرسال 1372 و اوائل 1373 خورشيدي بود،يعني در اوائل دوره دوم رياست جمهوري آيت الله هاشمي رفسنجاني كه دوره ايشان به دوران سازندگي مشهور و معروف بود .
هزينه هايي كه در آن موقع انجام داده بودم مربوط به يك دانشجوي سال اولي مجرد مي باشد البته من در بعضي مواقع كه همراه والده گرامي براي بعضي از خريد ها و هزينه ها بودم آن قيمت ها را هم ياداشت نموده ام و خيلي از اين بابت ناراحت بودم و هميشه با ناراحتي آن قيمت ها را قلمي مي كردم و هدفم نوعي اعتراض به گراني ها بوده است.اكنون كه 18 سال از آن روزگار مي گذرد با مقايسه قيمت ها در حال حاضر متوجه شدم كه شايد در آن موقع كمي ناشكر و نا سپاس بوده ام ودر آن زمان هزينه ها بسيار كمتر از حال حاضر بوده است. در مورد پيشداوري و قضاوت زود هنگام كه يكي ديگر از خصوصيات واقعه نگاري روزانه است در آينده صحبت بيشتر خواهم كرد هدف اصلي من در اين مطلب بحث ارائه قيمت اجناس در اوائل دوره دوم رياست جمهوري آقاي هاشمي رفسنجاني است كه ببينيم قيمت هاي آن روز در مشهد چند بوده است و مردم در 18 سال قبل با يد تا چه ميزان در ماه هزينه مي كردند و مقايسه كنند هزينه هاي آن را با اكنون و در صورت نياز هزينه هاي امروز را با آينده خويش مقايسه نمايند كه اميدواريم هر چه به جلوتر مي رويم افسوس گذشته را خيلي نخورند و به هر حال روزي در بازار شاهد ثبات نسبي قيمت ها باشند. آنچه مسلم است اين است كه اگر من قيمت هاي دوره اول آقاي هاشمي را يادداشت مي كردم افسوس چهار سال اول نسبت به چهار سال دوم را مي خوردم ،همانطور كه در بالا ذكر كردم اميدوارم اين معضل روزي مرتفع گردد.در مجموع در واقعه نگاري روزانه به مسايل اقتصادي توجه بيشتري مي شود البته واقعه نگاري كه انساني عادي و از دل جامعه باشد نه واقعه نگاران سياسي ،زيرا هدف آنها از نوشتن چيزهاي ديگري بوده است.اما هدف واقعه نگاري عادي فقط ارائه دل نوشته هاي شخصي خود بدون وابستگي به هيچ حزب و جناحي مي باشد.بنابراين يكي از بهترين راه هاي شناخت تاريخ اقتصادي خواندن خاطرات افرادي است كه در بطن جامعه زندگي كرده اند و با مسايل مختلف از نزديك برخورد داشته اند.
اما قيمت هاي اواخر سال خورشيدي1372 :
قيمت صحافي پنج جزوه :دويست تومان.هر جزوه چهل تومان اكنون قيمت صحافي هر كتاب بالاي دوهزار و پانصد تومان مي باشد.
يك تنگ ماهي سي تومان ،بهاي بليط سينما چهل تومان ،چهار كاسه سيرابي و شيردان 90 تومان،ده بسته ماكاراني يك كيلويي و يك سس ماينوز و يك رشته فرنگي 660 تومان،هزينه دوخت پيراهن توسط خياط 350 تومان،ساندويچ خوراك سوسيس با يك نوشابه 65 تومان،بند ساعت 110 تومان،اصلاح موي سر 150 تومان،كنسرو ماهي130 تومان،
قيمت هاي نوروز سال 1373 خورشيدي:
7كيلو شيرني 1050تومان،24كيلو پرتغال +10كيلو سيب+10كيلو خيار در مجموع به مبلغ 1700 تومان.(در آن زمان اينگونه يادداشت كردم:«با خود محاسبه كردم ديدم يك مهماني خيلي خرج بر مي دارد.»
مرغ دو كيلويي 410تومان،-يك جعبه پشمك يزدي 65 تومان،همبرگر و نوشابه در شيراز 105تومان،من گلايه كرده ام كه با اين پول در مشهد مي توان دوساندويچ همبرگر و نوشابه خورد.معلوم مي شود قيمت هاي مشهد ارزان تر از شيراز بوده است.سوهان متوسط در قم هر بسته 100 تومان،
مجله دنياي ورزش 50تومان در آنجا با ناراحتي نوشته ام از پنج تومان در طي هفت هشت سال اخير رسيده به 50 تومان و تا دو سه سال ديگر هم حتما به 500تومان مي رسد.خريد و نصب شيشه براي در و پنجره هاي خانه 2600تومان،آب هويج ليواني 20 تومان،معجون افلاطون ليواني 60تومان،بستني ليواني 20 تومان،نوشابه12 تومان،بنزين ليتري 5تومان،روزنامه همشهري5 تومان،هفته نامه پهلوان25 تومان،چايي در سلف دانشكده ليواني 1تومان كه بعد از مدتي به 4 تومان رسيد و من بسيار عصباني شده و نوشته بودن مملكت بي نظم و قانون يعني همين،حتي به دانشجويان هم رحم نمي كنند بي انصافهامسوولين دانشكده،روزنامه ابرار ورزشي 10 تومان،كتاب ايران در زمان ساسانيان كريستن سن و كتاب كوروش كبير(ذوالقرنين) ابوالكلام آزاد در مجموع 900تومان،ژتون ناهار دانشگاه فردوسي 12 تومان و ژتون ويژه 25 تومان،نوار كاست سوني 220 تومان،خودكار بيك،كرايه تاكسي در مشهد در مسير هاي كوتاه به قول ما مشهدي ها يك كورس 5تومان،

۹ دی ۱۳۸۹

الگو سازي در خاطره نويسي


الگو سازي در خاطره نويسي
اولين دفتر خاطرات خود را مرور مي كردم بلكه مطلبي پيدا كنم كه در خور نوشتن باشد و مفيد به حال خواننده باشدودر ضمن بررسي آن متوجه شدم كه دريادداشت هاي خود از بعضي از افراد نام برده ام و آنها را به عنوان الگو معرفي كرده ام كه در آن موقع بر روي من اثر زيادي گذاشته اند.اين الگوها مي تواند به صورت مثبت باشد كه من را تشويق و ترغيب در پيمودن راه آنها مي كند و مي تواند منفي باشد كه باعث مي گردد راه اشتباه آن ها را نروم و از مسيري كه آنها پيموده اند حذر نمايم تا به سرنوشت شوم آن ها دچار نگردم.زيرا به نيكي ديده ام كه آخر و عاقبت كجي و سستي فنا و بد نامي است. بنابراين متوجه شدم از آثار خوب خاطره نويسي ذكر همين الگوهاي متعددي است كه در يادداشت هاي خود به خاطر برخوردهايي كه با آنان داشته ام به كرات نام و كارهاي خوب و بد آنها را يادداشت كرده ام تا هم سرمشقي براي خودم باشد و هم الگويي مناسب براي آيندگان.
با بررسي خاطرات خود متوجه شدم كه من الگويي مناسب و خوب را در حدود 17 سال پيش ذكر كرده بودم . به لطف يزدان وي هم اكنون در جامعه ما بسيار موفق بوده و جزء كارآفرين هاي نمونه كشور انتخاب گرديده است و جزء برترين هاي صنعت برق كشوراست كه به لطف خدا و همت عالي خود آن شخص، روز به روز در حال توسعه و پيشرفت بيشتر مي باشد و اميدوارم كما في السابق در كار خود شاهد موفقيت هاي بيشتري باشد چون جامعه كنوني ما به چنين افرادي نياز دارد.بنابراين مصمم شدم خاطره آن سال درمورد پسر عمويم به نام محمد باقر را در اينجا ذكر نمايم.
پنج شنبه 19/12/1372 مصادف با 27 رمضان 1414 و 10 مارس 1994
بعد از ذكر خاطرات روزمره اين روز، من جمله رفتن به كتابفروشي و نخريدن كتاب،زيارت حرم مطهر و رفتن به زيارت اهل قبوري از فاميل كه در حرم مطهر دفن مي باشند مانند پدر عزيزم،مادر بزرگ،پسرخاله و دايي بزرگم كه اين دو نفر آخري يكي در جبهه و ديگري در راهپيمايي سال 1366 در مكه مكرمه توسط عمال رژيم آل سعود يك مشت عرب كثيف كه اسلام آنها طالباني است به شهادت رسيده بودند.رفتن به سينما و ديدن يك فيلم سينمايي مزخرف روسي به نام ويرانگر وساير مسايل روزمره كه در اواخر ماه مبارك رمضان اتفاق افتاده بود بعد از افطار به خانه همشيره ام رفتم و اينك ما بقي ماجرا كه در ذيل نقل مي گردد:
...ناهيد خانم(دختر عمويم و همسر پسر عمويم باقر)هم آنجا بود.من فاطمه [دختر كوچك ناهيد خانم را كه در آن موقع كمتر از دو سال سن داشت] را گرفتم.خيلي وقت بود كه او را نديده بودم و دلم برايش تنگ شده بود.فاطمه هم حالش چندان خوب نبود[مريض بود]ناهيد خانم گفت كه امشب باقر آقا مي آيد و عمو حسن رفته فرودگاه دنبالش.گفتم: پس حدود يك ماه[در مشهد] هست.گفت:نه زودتر مي رود.اما طبق محاسبات من بايد يك ماه يا چند روزي كمتر باقي مي ماند.باقر پسر عموي من در رشته برق الكترونيك دانشگاه صنعتي شريف مي باشد او و من امسال با هم دانشگاه قبول شديم. مرحله اول چهار پنج روز و مرحله دوم يك ماه تمام با هم درس خوانديم.خدا خيرش بدهد او مرا وادار به درس خواندن كرد و الا خودم چندان ميلي نداشتم.[من در آن ايام هيچ انگيزه اي براي قبولي در دانشگاه نداشتم و كاملا بي تفاوت بودم] و اگر او مرا به خانه خود نمي برد شايد اصلا دانشگاه قبول نمي شدم.اميدوارم هر جا كه هست موفق باشد.
او هم دوست ،هم پسر عمو و هم برادر و اگر خدا بخواهد انشاءالله باجناق بزرگتر من حساب مي شود.[خدا خواست و اين آرزوي من بعد ها محقق شد و من با دختر عموي عزيزم ازدواج نمودم.] چقدر كه با هم اين ور و آن ور رفتيم.چقدر به قول خودمان حمالي كرديم.در سرما و گرما هميشه با وانت عمو حسن يا جنس مشتري ها را مي برديم يا از مغازه همكارها جنس[كاشي و سراميك]مي آورديم يك عالمي داشتيم.در مغازه هر وقت مشتري مي آمد بعد از فروختن جنس انگار كه دنيا را به ما داده بودند و پيش عمو حسن سربلند هستيم كه جنس فروخته ايم حال حتي اگر شده صد تومان،يك روز گشنه مان[گرسنه]بود.گفت:ساندويچ بخربا هم بخوريم.گفتم پول ندارم.يعني داشتم او هم مي دانست پول به جانمان به اصطلاح بند بود.هميشه هر كدام مي خواستيم ديگري را به اصطلاح درست كنيم.ولي در آن روز نه او درست شد نه من .تصميم گرفتيم كه صاحب بار را درست كنيم و در مغازه كرايه را مثلا طي كرده بوديم صد تومان، تصميم گرفتيم صد و پنجاه تومان از او بگيريم.[واقعا مرتكب چه كار زشتي شديم اما واقعه نگار بايد جرأت داشته باشد خوب و بد را با هم ذكر كند و مرتكب خود سانسوري نگردد و اين هم كار بسيار سختي مي باشد]بعد از خالي كردن بار بنده خدا صد تومان داد.(مبلغ كرايه دقيق يادم نيست)باقر گفت صد و پنجاه تومان مي شود.يارو گفت ما صد تومان طي كرديم.من او هم شروع كرديم به لاف زدن كه اين جا راهش آسفالت نبود.فلان بود به همان بود.بالاخره با قيل و قال پنجاه تومان اضافي را از او گرفتيم و يك ساندويچ كالباس گرفتيم و دو نفري با هم خورديم[با چه قيمتي]هزارها خاطره است از دوراني كه با هم در مغازه بوديم و من اين يكي را في البداهه يادم آمد و نوشتم.به هر حال من از از اول دبيرستان به مغازه رفتم تا هم اكنون كه به دانشگاه مي روم اما ديگر باقر نيست و جايش خالي است.
در ضمن او بعد از پنج شش سال ترك تحصيل تصميم به درس خواندن گرفت و از سوم راهنمايي شروع كرد كه آن را متفرقه امتحان داد و قبول شد.سه سال در دبيرستان آقا مصطفي خميني[چهار راه زرينه]و سال آخر را در دبيرستان طالقاني[خسروي نو] به طور شبانه [درس مي خواند] روزها در مغازه شب ها درس،همراه با زن و بچه،در سال چهارم بود كه فاطمه هم به دنيا آمده بود.هر چند كه پشتوانه عمو حسن و سايه پدر را بر سر داشت اما واقعا همت كرد و از دبيرستان هاي شبانه با محيطي كه معمولا افراد درس نخوان هستند و تك و توكي مايل به درس خواندن حقيقي هستند به بهترين دانشگاه ايران و به قول بعضي ها بهترين دانشگاه خاورميانه در بهترين رشته ممكن رفت.اما الحق و والانصاف بايد گفت دست مريزاد[من در آن سال جمله را اشتباه نوشته بودم يعني نوشته بودم دست پريزاد]
در ضمن علت عوض شدن مدرسه در سال چهارم به علت تشكيل نشدن رشته رياضي در دبيرستان آقا مصطفي بود كه باقر همه اش را تقصير قرباني مدير مدرسه مي دانست و خيلي ناراحت بود كه ماجراهاي آن خود حديث مفصلي است.
فكر مي كنم كه در مورد باقر به اندازه كافي صحبت كرده باشم و ديگر نيازي به معرفي او نباشد . به هر حال روزها و ماه ها و سال ها مي آيند و مي روند و بنا به قولي اين عمر ماست كه مي گذرد.من امروز بيست سال و يك روز دارم[امروز در آستانه 38 سالگي هستم] فردا هم در قبر هستم.دنيا به اندازه يك چشم بر هم زدن به پايان مي رسد.پس انسان بايد سعي كند كه در تاريخ نام نيك از خود به جاي بگذارد.
نوشته هاي من راجع به باقر اگرچه به امروز مربوط نمي شد ولي ارزش نوشتن آن را داشت چون او مي تواند به صورت يك الگو براي ساير افراد باشد و شايد سالها و يا قرن ها بعد اين نوشته ها به دست كسي بيفتد و براي او نيز يك الگو باشد،همان طور كه امروز براي من و خيلي هاي ديگر يك الگو مي باشد،البته اگر كسي بتواند خط مرا كه بدون شباهت به خط ميخي زمان هخامنشيان نيست بتواند بخواند كه در اين صورت بايد يك راولينسون ديگر در تاريخ پا به عرصه وجود بگذارد.والسلام .ساعت دوازده سي و چهار دقيقه و سي ثانيه اين نوشته ها به پايان مي رسد.

۱۸ آذر ۱۳۸۹

خاطرات اولين روز

جمعه 13/12/ 1372 )                                                              21 رمضان 1414                                                      4 مارس 1994   )

تصميم گرفتم خاطرات روزانه خود را بنويسم.هرچه باشد من دانشجوي رشته تاريخ هستم و بسياري از اساتيد هم به ما سفارش اين مسئله را كرده اند
اين بود كه تصميم گرفتم خاطرات خود را بنويسم و مسايل مهم را حد اكثر در يك يا دو صفحه بنويسم
جمعه ساعت 9/30امير حسيني به خانه ما آمد .من خواب بودم ،مي گفت برويم فوتبال ،بعد از تلفن زدن به چند نفر براي ساعت 11 قرار بازي گذاشتيم. بازي اول را برديم و بازي دوم را باختيم. به علت روزه بودن بچه ها بازي زياد گرم نشد ساعت 13/30 به خانه آمديم پس از نماز و خواندن یک جزء کلام الله مجید [روزانه قرائت یک جزء قرآن با معنی در ماه مبارک رمضان از کارهای مهم ما بود] به سراغ كتاب پروين دختر ساسان رفتم .من قرار است در مورد صادق هدايت تحقيق براي درس فارسي 2 بكنم.با وجود آنكه در نوشته هاي او تقريبا مذهب وجود ندارد ولي در آثار او من متوجه شدم كه دشمني او بادین مبین اسلام از اين جهت است كه اعراب در زمان يزدگرد سوم به ايران هجوم آورده و اين كشور باستاني را  تصرف  كردند.بعد از حمله اسكندر ديگر چنين اشغالي در ايران اتفاق نيفتاده بود.هدايت هم كه مشاهده كرده از حمله اعراب تا زمان صفويه يك دولت مقتدر در ايران به وجود نيامده بود و اين مسئله با روح ناسيوناليستي هدايت جور در نمي آمد به اين ترتيب به اعراب هر چيزي را نسبت مي دهد و آنها را پوست سوسمار خور مي داند. چنانكه حكيم ابوالقاسم فردوسي مي گويد
از شير شتر خوردن و پوست سوسمار   عرب را به جايي رسيده است كار
كه تاج و تخت كياني كند آرزو       تفو بر تو اي چرخ گردون تفو
اما با اين وجود با اسلام زياد عناد ندارد و حد اقل صراحتا آن را نمي گويد شايد اگر بعد از حمله اعراب يك دولت قوي در ايران شكل مي گرفت هدايت اينقدر نسبت به اعراب بدبين نمي شد.بگذريم اين ها نظرات شخصي من است و به خاطره نويسي هم ربطي ندارد. ساعت 17 مامان حميد [برادر كوچكم] را به خانه معصوم[خواهر بزرگترم كه خانه آنها نزديك خانه ما در بلوار قاضي طباطبايي يا گراندپري سابق بود] فرستا د كه به آنها بگويد آيا افطار به خانه ما مي آيند يا نه؟حميد خبر آورد كه آري مي آيند.افطار آش رشته و كوكوي سبزي داشتيم[جاي شما خالي] در سر سفره دست خواهرزاده ام مهلا به بشقاب حميد خورد و دستش سوخت و مامان كه مهلا را خيلي دوست دارد حميد را دعوا كرد كه چرا مواظب نبوده است حميد هم كه مقصر نبود و فكر نمي كرد مهلا دستش را يك هو وارد بشقاب او بكند ناراحت شد و افطاري نكرد و[ با وجود آنكه سنش بسيار كم بود و فقط 13 سال داشت و طبق رسم قديمي خانواده ما معمولا بچه ها از 12 سالگي به بعد روزه هايشان را كامل مي گرفتند از سن 9تا 12 سالگي يك روز در ميان و از سن 7سالگي حد اقل در ايام شهادت امام علي(ع) و ليالي قدر يكي دو روز آن  را بهر ثواب مي گرفتند و پاداش آنكه  اولين روزه عمرش را به صورت كامل مي گرفت زياد بود]به همين دليل همه از افطاري نخوردن او ناراحت بوديم به ويژه خود مامان بيشتر از همه اعصابش خرد بود براي آنكه حميد گرسنه نماند براي او مقداري غذا نگهداشت
بعد از افطار مقداري با مسعود و آقارضا [شوهر خواهرم]در مورد صادق هدايت صحبت كرديم.آقا رضا مي گفت همين قدر مي دانم كه نويسنده اي است كه مورد قبول نيست و اكبر آقا[دكتر اكبر محكي برادر آقارضا مي باشد]در مورد او زياد مي داندمن تصميم خود را گرفته ام و مي خواهم نكات مثبت و منفی را در نوشته هاي او پيدا كرده و بنويسم و شايد هم موضوع تحقيق خود را عوض كنم. بعد از افطار در خانه خودمان قدري با حميد و محمود[خواهرزداه ديگرم] فوتبال بازي كرديم مامان هميشه از اين كار ناراحت و اعصابش خرد مي شد)امشب شب شهادت حضرت علي (ع) مي باشد كسي كه در نزد مسلمانان چه شيعه و چه سني از احترام بالايي برخوردا است و از افتخارات دنياي اسلام مي باشد.شخصی که به خاطر پایبندی به عدالت به شهادت رسید. پايان خاطره روز اول بدون هيچ كم و كاستي با اندك توضيحات ضروري   خرد پاسبان جانتان

خواندن خاطرات افرادي را كه مي شناسيم چقدر لذت بخش است

دليل اصلي اين پيك در اين است كه خاطره نويسي در خاندان ما از قديم الايام امري مرسوم بوده است و من دفتر خاطرات پدر عزيزم را كه بيش از سي سال قبل نوشته بارها و بارها خوانده ام. اين خاطرات مربوط به سي سال قبل بوده است و تا آخرين روزي كه پدر شربت شهادت در راه ميهن را نوشيد از اين امر غافل نبود و تمام خاطره هاي خود را از قبل از اعزام به جبهه تا يك روز قبل از شهادت را به خطي زيبا در دفترچه اي كوچك به رشته تحرير در آورده است . اكنون كه به اين خاطرات مي نگرم مي بينم جقدر ارزشمند است و اطلاعات ارزشمند دسته اول و بكري از جبه هاي جنگ ايران بر عليه اعراب وحشي به ما مي دهد كه به اميد حق حاطرات اين مجاهد در راه وطن را هم به تدريج در اين وبلاگ حواهم نوشت.
بعد از او مدتي برادر بزرگ به اين كار روي آورد و دفتري داشت و در آ ن هراز گاهي به ذكر وقايع يوميه خود مي پرداخت. يادم مي آيد كه من يواشكي به سراغ دفتر او مي رفتم و خاطرات روزانه او را مو به مو مرور مي كردم و به دتبال آن بودم كه ببينم چه مرده و به خصوص نظر او در مورد من چه بوده است و در حوادث مختلف چه قضاوتي در مورد اين بنده حقير نموده است.
به همين دليل بود كه وقتي خودم شروع به نگارش خاطرات كردم بر روي جلد و دورن جلد آنه ملتمسانه مي خواستم خاطرات مرا نخوانند و به جان عزيز ترين و  مقدس ترين چيزها آنها را قسم مي دادم كه خاطرات مرا نخوانند زيرا مي خواستم آزادانه در مورد همه چيز و همه كس مطلب بنويسم.
اما از آنجا كه مي ديديم ذات كنجكاوانه بشر اين حرفها و قسم آيه ها حاليش نمي شود بنبا براين از خواننده محترم خواستم كه اگر نمي تواند جلوي خود را در خواندن دفاتر خاطرات بگيرد حد اقل از بازگو كردن مندرجات آن براي ديگران خودداري كند چون مي خواستم آزادانه از تمام كارهاي خود و سايرين بدون  سانسور بنويسم و آنجا بود كه متوجه شدم چقدر  خواندن خاطره ديگران شيرين است و انسان مي تواند برداشت ديگران از خود را در اين خاطره ها دريافت نمايد .  

۱۳ آذر ۱۳۸۹

آيا فقط افراد خود شيفته و مغرور خاطره نويسي مي كنند

سوالي كه هميشه با آن روبرو بودم اين است كه آيا فقط افراد خود شيفته و مغرور به نوشتن خاطرات خود مي پردازند يا نه؟
راستش با مرور خاطرات خود و بسياري از افراد ديگر هميشه در مورد مسايل مختلف مي بينم كه نويسنده به جد سعي در تطهير خود در حوادث مختلف دارد به هر نحو ممكن سعي مي كند خود را قديس نشان داده و گناه تمام حوادث را منوجه ديگران نمايد. اين مسئله را در مورد خاطرات  رجال  سياسي،ورزشي،علمي و ساير مردم عادي به كرات مشاهده نمودم. اينها هر كدام در مشكلاتي كه به وجود آمده است و خود مقصر اصلي آن هستند سعي مي كنند گناه آن را متوجه سايرين نمايند.به عنوان مثال در يك حادثه اي كه عواقب بسيار بدي را به دنبال داشته است مي گويند من بارها اين مسئله را به مقام مسوول خودم توضيح دادم اما او به هيچ وجه سخنان مرا نمي پذيرفت و بر اشتباه خود پا فشاري مي كرد.به هر حال توجيه اقدامات مختلف و تبرئه خود شايد يكي از مهمترين دلايل نوشتن افراد باشد و يا اينكه بخواهند اقدامات خود را بزرگ و با اهميت نشان دهند هر چند كه آن اقدامات كوچك و بي اهيمت باشد و يا حاصل زحمات فرد ديگري باشد كه بعضي از افراد زرنگ هنر آن را دارند كه آن را به نام خود تمام كنند.اين مسئه از آفات نويسندگي نمي باشد بلكه با تمام كساني كه صحبت مي كني آنها نيز در گفتار خود به همين طريق عمل مي كنند و هيچ كس در يك فضاي باز و آزاد و بدون فشار خود را مقصر قلمداد نكرده و يا توجيهي براي كار خود مي آورد كه در پيش وجدان خود زياد ناراحت نباشد. اين هنر در نزد ما ايرانيان نمود بيشتر و بارزتري دارد.
با وجود نمام اين مسايل به نظر من خاطره نويسي باز داراي ارزش هاي بسياري مي باشد به ويژه در مورد آن قسمت هايي كه فرد در مورد حوادثي صحبت مي كند كه خود در آن به صورت مستقيم نقشي نداشته و از دور شاهد و ناظر ماجرا بوده و فقط به ذكر آنها بدون دخل و تصرف پرداخته است و در نهايت ديدگاه خود را در مورد اين مسئله بيان كرده است. منظور اين است كه فرد در خاطره نويسي و بررسي آنها به اين مسايل هم توجه داشته باشد. در پايان در مورد خاطره نويسي به ذكر نظر مرحوم صادق هدايت خواهيم پرداخت:
من همان قدر از شرح حال خودم رَم می‌کنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجّه خودم باشد. گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجّمین مشورت کرده‌ام اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست؛ باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم بعلاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب‌تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند.
از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است. روی‌هم‌رفته موجود وازدهٔ بی مصرفی قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.