۹ دی ۱۳۸۹

الگو سازي در خاطره نويسي


الگو سازي در خاطره نويسي
اولين دفتر خاطرات خود را مرور مي كردم بلكه مطلبي پيدا كنم كه در خور نوشتن باشد و مفيد به حال خواننده باشدودر ضمن بررسي آن متوجه شدم كه دريادداشت هاي خود از بعضي از افراد نام برده ام و آنها را به عنوان الگو معرفي كرده ام كه در آن موقع بر روي من اثر زيادي گذاشته اند.اين الگوها مي تواند به صورت مثبت باشد كه من را تشويق و ترغيب در پيمودن راه آنها مي كند و مي تواند منفي باشد كه باعث مي گردد راه اشتباه آن ها را نروم و از مسيري كه آنها پيموده اند حذر نمايم تا به سرنوشت شوم آن ها دچار نگردم.زيرا به نيكي ديده ام كه آخر و عاقبت كجي و سستي فنا و بد نامي است. بنابراين متوجه شدم از آثار خوب خاطره نويسي ذكر همين الگوهاي متعددي است كه در يادداشت هاي خود به خاطر برخوردهايي كه با آنان داشته ام به كرات نام و كارهاي خوب و بد آنها را يادداشت كرده ام تا هم سرمشقي براي خودم باشد و هم الگويي مناسب براي آيندگان.
با بررسي خاطرات خود متوجه شدم كه من الگويي مناسب و خوب را در حدود 17 سال پيش ذكر كرده بودم . به لطف يزدان وي هم اكنون در جامعه ما بسيار موفق بوده و جزء كارآفرين هاي نمونه كشور انتخاب گرديده است و جزء برترين هاي صنعت برق كشوراست كه به لطف خدا و همت عالي خود آن شخص، روز به روز در حال توسعه و پيشرفت بيشتر مي باشد و اميدوارم كما في السابق در كار خود شاهد موفقيت هاي بيشتري باشد چون جامعه كنوني ما به چنين افرادي نياز دارد.بنابراين مصمم شدم خاطره آن سال درمورد پسر عمويم به نام محمد باقر را در اينجا ذكر نمايم.
پنج شنبه 19/12/1372 مصادف با 27 رمضان 1414 و 10 مارس 1994
بعد از ذكر خاطرات روزمره اين روز، من جمله رفتن به كتابفروشي و نخريدن كتاب،زيارت حرم مطهر و رفتن به زيارت اهل قبوري از فاميل كه در حرم مطهر دفن مي باشند مانند پدر عزيزم،مادر بزرگ،پسرخاله و دايي بزرگم كه اين دو نفر آخري يكي در جبهه و ديگري در راهپيمايي سال 1366 در مكه مكرمه توسط عمال رژيم آل سعود يك مشت عرب كثيف كه اسلام آنها طالباني است به شهادت رسيده بودند.رفتن به سينما و ديدن يك فيلم سينمايي مزخرف روسي به نام ويرانگر وساير مسايل روزمره كه در اواخر ماه مبارك رمضان اتفاق افتاده بود بعد از افطار به خانه همشيره ام رفتم و اينك ما بقي ماجرا كه در ذيل نقل مي گردد:
...ناهيد خانم(دختر عمويم و همسر پسر عمويم باقر)هم آنجا بود.من فاطمه [دختر كوچك ناهيد خانم را كه در آن موقع كمتر از دو سال سن داشت] را گرفتم.خيلي وقت بود كه او را نديده بودم و دلم برايش تنگ شده بود.فاطمه هم حالش چندان خوب نبود[مريض بود]ناهيد خانم گفت كه امشب باقر آقا مي آيد و عمو حسن رفته فرودگاه دنبالش.گفتم: پس حدود يك ماه[در مشهد] هست.گفت:نه زودتر مي رود.اما طبق محاسبات من بايد يك ماه يا چند روزي كمتر باقي مي ماند.باقر پسر عموي من در رشته برق الكترونيك دانشگاه صنعتي شريف مي باشد او و من امسال با هم دانشگاه قبول شديم. مرحله اول چهار پنج روز و مرحله دوم يك ماه تمام با هم درس خوانديم.خدا خيرش بدهد او مرا وادار به درس خواندن كرد و الا خودم چندان ميلي نداشتم.[من در آن ايام هيچ انگيزه اي براي قبولي در دانشگاه نداشتم و كاملا بي تفاوت بودم] و اگر او مرا به خانه خود نمي برد شايد اصلا دانشگاه قبول نمي شدم.اميدوارم هر جا كه هست موفق باشد.
او هم دوست ،هم پسر عمو و هم برادر و اگر خدا بخواهد انشاءالله باجناق بزرگتر من حساب مي شود.[خدا خواست و اين آرزوي من بعد ها محقق شد و من با دختر عموي عزيزم ازدواج نمودم.] چقدر كه با هم اين ور و آن ور رفتيم.چقدر به قول خودمان حمالي كرديم.در سرما و گرما هميشه با وانت عمو حسن يا جنس مشتري ها را مي برديم يا از مغازه همكارها جنس[كاشي و سراميك]مي آورديم يك عالمي داشتيم.در مغازه هر وقت مشتري مي آمد بعد از فروختن جنس انگار كه دنيا را به ما داده بودند و پيش عمو حسن سربلند هستيم كه جنس فروخته ايم حال حتي اگر شده صد تومان،يك روز گشنه مان[گرسنه]بود.گفت:ساندويچ بخربا هم بخوريم.گفتم پول ندارم.يعني داشتم او هم مي دانست پول به جانمان به اصطلاح بند بود.هميشه هر كدام مي خواستيم ديگري را به اصطلاح درست كنيم.ولي در آن روز نه او درست شد نه من .تصميم گرفتيم كه صاحب بار را درست كنيم و در مغازه كرايه را مثلا طي كرده بوديم صد تومان، تصميم گرفتيم صد و پنجاه تومان از او بگيريم.[واقعا مرتكب چه كار زشتي شديم اما واقعه نگار بايد جرأت داشته باشد خوب و بد را با هم ذكر كند و مرتكب خود سانسوري نگردد و اين هم كار بسيار سختي مي باشد]بعد از خالي كردن بار بنده خدا صد تومان داد.(مبلغ كرايه دقيق يادم نيست)باقر گفت صد و پنجاه تومان مي شود.يارو گفت ما صد تومان طي كرديم.من او هم شروع كرديم به لاف زدن كه اين جا راهش آسفالت نبود.فلان بود به همان بود.بالاخره با قيل و قال پنجاه تومان اضافي را از او گرفتيم و يك ساندويچ كالباس گرفتيم و دو نفري با هم خورديم[با چه قيمتي]هزارها خاطره است از دوراني كه با هم در مغازه بوديم و من اين يكي را في البداهه يادم آمد و نوشتم.به هر حال من از از اول دبيرستان به مغازه رفتم تا هم اكنون كه به دانشگاه مي روم اما ديگر باقر نيست و جايش خالي است.
در ضمن او بعد از پنج شش سال ترك تحصيل تصميم به درس خواندن گرفت و از سوم راهنمايي شروع كرد كه آن را متفرقه امتحان داد و قبول شد.سه سال در دبيرستان آقا مصطفي خميني[چهار راه زرينه]و سال آخر را در دبيرستان طالقاني[خسروي نو] به طور شبانه [درس مي خواند] روزها در مغازه شب ها درس،همراه با زن و بچه،در سال چهارم بود كه فاطمه هم به دنيا آمده بود.هر چند كه پشتوانه عمو حسن و سايه پدر را بر سر داشت اما واقعا همت كرد و از دبيرستان هاي شبانه با محيطي كه معمولا افراد درس نخوان هستند و تك و توكي مايل به درس خواندن حقيقي هستند به بهترين دانشگاه ايران و به قول بعضي ها بهترين دانشگاه خاورميانه در بهترين رشته ممكن رفت.اما الحق و والانصاف بايد گفت دست مريزاد[من در آن سال جمله را اشتباه نوشته بودم يعني نوشته بودم دست پريزاد]
در ضمن علت عوض شدن مدرسه در سال چهارم به علت تشكيل نشدن رشته رياضي در دبيرستان آقا مصطفي بود كه باقر همه اش را تقصير قرباني مدير مدرسه مي دانست و خيلي ناراحت بود كه ماجراهاي آن خود حديث مفصلي است.
فكر مي كنم كه در مورد باقر به اندازه كافي صحبت كرده باشم و ديگر نيازي به معرفي او نباشد . به هر حال روزها و ماه ها و سال ها مي آيند و مي روند و بنا به قولي اين عمر ماست كه مي گذرد.من امروز بيست سال و يك روز دارم[امروز در آستانه 38 سالگي هستم] فردا هم در قبر هستم.دنيا به اندازه يك چشم بر هم زدن به پايان مي رسد.پس انسان بايد سعي كند كه در تاريخ نام نيك از خود به جاي بگذارد.
نوشته هاي من راجع به باقر اگرچه به امروز مربوط نمي شد ولي ارزش نوشتن آن را داشت چون او مي تواند به صورت يك الگو براي ساير افراد باشد و شايد سالها و يا قرن ها بعد اين نوشته ها به دست كسي بيفتد و براي او نيز يك الگو باشد،همان طور كه امروز براي من و خيلي هاي ديگر يك الگو مي باشد،البته اگر كسي بتواند خط مرا كه بدون شباهت به خط ميخي زمان هخامنشيان نيست بتواند بخواند كه در اين صورت بايد يك راولينسون ديگر در تاريخ پا به عرصه وجود بگذارد.والسلام .ساعت دوازده سي و چهار دقيقه و سي ثانيه اين نوشته ها به پايان مي رسد.

۱۸ آذر ۱۳۸۹

خاطرات اولين روز

جمعه 13/12/ 1372 )                                                              21 رمضان 1414                                                      4 مارس 1994   )

تصميم گرفتم خاطرات روزانه خود را بنويسم.هرچه باشد من دانشجوي رشته تاريخ هستم و بسياري از اساتيد هم به ما سفارش اين مسئله را كرده اند
اين بود كه تصميم گرفتم خاطرات خود را بنويسم و مسايل مهم را حد اكثر در يك يا دو صفحه بنويسم
جمعه ساعت 9/30امير حسيني به خانه ما آمد .من خواب بودم ،مي گفت برويم فوتبال ،بعد از تلفن زدن به چند نفر براي ساعت 11 قرار بازي گذاشتيم. بازي اول را برديم و بازي دوم را باختيم. به علت روزه بودن بچه ها بازي زياد گرم نشد ساعت 13/30 به خانه آمديم پس از نماز و خواندن یک جزء کلام الله مجید [روزانه قرائت یک جزء قرآن با معنی در ماه مبارک رمضان از کارهای مهم ما بود] به سراغ كتاب پروين دختر ساسان رفتم .من قرار است در مورد صادق هدايت تحقيق براي درس فارسي 2 بكنم.با وجود آنكه در نوشته هاي او تقريبا مذهب وجود ندارد ولي در آثار او من متوجه شدم كه دشمني او بادین مبین اسلام از اين جهت است كه اعراب در زمان يزدگرد سوم به ايران هجوم آورده و اين كشور باستاني را  تصرف  كردند.بعد از حمله اسكندر ديگر چنين اشغالي در ايران اتفاق نيفتاده بود.هدايت هم كه مشاهده كرده از حمله اعراب تا زمان صفويه يك دولت مقتدر در ايران به وجود نيامده بود و اين مسئله با روح ناسيوناليستي هدايت جور در نمي آمد به اين ترتيب به اعراب هر چيزي را نسبت مي دهد و آنها را پوست سوسمار خور مي داند. چنانكه حكيم ابوالقاسم فردوسي مي گويد
از شير شتر خوردن و پوست سوسمار   عرب را به جايي رسيده است كار
كه تاج و تخت كياني كند آرزو       تفو بر تو اي چرخ گردون تفو
اما با اين وجود با اسلام زياد عناد ندارد و حد اقل صراحتا آن را نمي گويد شايد اگر بعد از حمله اعراب يك دولت قوي در ايران شكل مي گرفت هدايت اينقدر نسبت به اعراب بدبين نمي شد.بگذريم اين ها نظرات شخصي من است و به خاطره نويسي هم ربطي ندارد. ساعت 17 مامان حميد [برادر كوچكم] را به خانه معصوم[خواهر بزرگترم كه خانه آنها نزديك خانه ما در بلوار قاضي طباطبايي يا گراندپري سابق بود] فرستا د كه به آنها بگويد آيا افطار به خانه ما مي آيند يا نه؟حميد خبر آورد كه آري مي آيند.افطار آش رشته و كوكوي سبزي داشتيم[جاي شما خالي] در سر سفره دست خواهرزاده ام مهلا به بشقاب حميد خورد و دستش سوخت و مامان كه مهلا را خيلي دوست دارد حميد را دعوا كرد كه چرا مواظب نبوده است حميد هم كه مقصر نبود و فكر نمي كرد مهلا دستش را يك هو وارد بشقاب او بكند ناراحت شد و افطاري نكرد و[ با وجود آنكه سنش بسيار كم بود و فقط 13 سال داشت و طبق رسم قديمي خانواده ما معمولا بچه ها از 12 سالگي به بعد روزه هايشان را كامل مي گرفتند از سن 9تا 12 سالگي يك روز در ميان و از سن 7سالگي حد اقل در ايام شهادت امام علي(ع) و ليالي قدر يكي دو روز آن  را بهر ثواب مي گرفتند و پاداش آنكه  اولين روزه عمرش را به صورت كامل مي گرفت زياد بود]به همين دليل همه از افطاري نخوردن او ناراحت بوديم به ويژه خود مامان بيشتر از همه اعصابش خرد بود براي آنكه حميد گرسنه نماند براي او مقداري غذا نگهداشت
بعد از افطار مقداري با مسعود و آقارضا [شوهر خواهرم]در مورد صادق هدايت صحبت كرديم.آقا رضا مي گفت همين قدر مي دانم كه نويسنده اي است كه مورد قبول نيست و اكبر آقا[دكتر اكبر محكي برادر آقارضا مي باشد]در مورد او زياد مي داندمن تصميم خود را گرفته ام و مي خواهم نكات مثبت و منفی را در نوشته هاي او پيدا كرده و بنويسم و شايد هم موضوع تحقيق خود را عوض كنم. بعد از افطار در خانه خودمان قدري با حميد و محمود[خواهرزداه ديگرم] فوتبال بازي كرديم مامان هميشه از اين كار ناراحت و اعصابش خرد مي شد)امشب شب شهادت حضرت علي (ع) مي باشد كسي كه در نزد مسلمانان چه شيعه و چه سني از احترام بالايي برخوردا است و از افتخارات دنياي اسلام مي باشد.شخصی که به خاطر پایبندی به عدالت به شهادت رسید. پايان خاطره روز اول بدون هيچ كم و كاستي با اندك توضيحات ضروري   خرد پاسبان جانتان

خواندن خاطرات افرادي را كه مي شناسيم چقدر لذت بخش است

دليل اصلي اين پيك در اين است كه خاطره نويسي در خاندان ما از قديم الايام امري مرسوم بوده است و من دفتر خاطرات پدر عزيزم را كه بيش از سي سال قبل نوشته بارها و بارها خوانده ام. اين خاطرات مربوط به سي سال قبل بوده است و تا آخرين روزي كه پدر شربت شهادت در راه ميهن را نوشيد از اين امر غافل نبود و تمام خاطره هاي خود را از قبل از اعزام به جبهه تا يك روز قبل از شهادت را به خطي زيبا در دفترچه اي كوچك به رشته تحرير در آورده است . اكنون كه به اين خاطرات مي نگرم مي بينم جقدر ارزشمند است و اطلاعات ارزشمند دسته اول و بكري از جبه هاي جنگ ايران بر عليه اعراب وحشي به ما مي دهد كه به اميد حق حاطرات اين مجاهد در راه وطن را هم به تدريج در اين وبلاگ حواهم نوشت.
بعد از او مدتي برادر بزرگ به اين كار روي آورد و دفتري داشت و در آ ن هراز گاهي به ذكر وقايع يوميه خود مي پرداخت. يادم مي آيد كه من يواشكي به سراغ دفتر او مي رفتم و خاطرات روزانه او را مو به مو مرور مي كردم و به دتبال آن بودم كه ببينم چه مرده و به خصوص نظر او در مورد من چه بوده است و در حوادث مختلف چه قضاوتي در مورد اين بنده حقير نموده است.
به همين دليل بود كه وقتي خودم شروع به نگارش خاطرات كردم بر روي جلد و دورن جلد آنه ملتمسانه مي خواستم خاطرات مرا نخوانند و به جان عزيز ترين و  مقدس ترين چيزها آنها را قسم مي دادم كه خاطرات مرا نخوانند زيرا مي خواستم آزادانه در مورد همه چيز و همه كس مطلب بنويسم.
اما از آنجا كه مي ديديم ذات كنجكاوانه بشر اين حرفها و قسم آيه ها حاليش نمي شود بنبا براين از خواننده محترم خواستم كه اگر نمي تواند جلوي خود را در خواندن دفاتر خاطرات بگيرد حد اقل از بازگو كردن مندرجات آن براي ديگران خودداري كند چون مي خواستم آزادانه از تمام كارهاي خود و سايرين بدون  سانسور بنويسم و آنجا بود كه متوجه شدم چقدر  خواندن خاطره ديگران شيرين است و انسان مي تواند برداشت ديگران از خود را در اين خاطره ها دريافت نمايد .  

۱۳ آذر ۱۳۸۹

آيا فقط افراد خود شيفته و مغرور خاطره نويسي مي كنند

سوالي كه هميشه با آن روبرو بودم اين است كه آيا فقط افراد خود شيفته و مغرور به نوشتن خاطرات خود مي پردازند يا نه؟
راستش با مرور خاطرات خود و بسياري از افراد ديگر هميشه در مورد مسايل مختلف مي بينم كه نويسنده به جد سعي در تطهير خود در حوادث مختلف دارد به هر نحو ممكن سعي مي كند خود را قديس نشان داده و گناه تمام حوادث را منوجه ديگران نمايد. اين مسئله را در مورد خاطرات  رجال  سياسي،ورزشي،علمي و ساير مردم عادي به كرات مشاهده نمودم. اينها هر كدام در مشكلاتي كه به وجود آمده است و خود مقصر اصلي آن هستند سعي مي كنند گناه آن را متوجه سايرين نمايند.به عنوان مثال در يك حادثه اي كه عواقب بسيار بدي را به دنبال داشته است مي گويند من بارها اين مسئله را به مقام مسوول خودم توضيح دادم اما او به هيچ وجه سخنان مرا نمي پذيرفت و بر اشتباه خود پا فشاري مي كرد.به هر حال توجيه اقدامات مختلف و تبرئه خود شايد يكي از مهمترين دلايل نوشتن افراد باشد و يا اينكه بخواهند اقدامات خود را بزرگ و با اهميت نشان دهند هر چند كه آن اقدامات كوچك و بي اهيمت باشد و يا حاصل زحمات فرد ديگري باشد كه بعضي از افراد زرنگ هنر آن را دارند كه آن را به نام خود تمام كنند.اين مسئه از آفات نويسندگي نمي باشد بلكه با تمام كساني كه صحبت مي كني آنها نيز در گفتار خود به همين طريق عمل مي كنند و هيچ كس در يك فضاي باز و آزاد و بدون فشار خود را مقصر قلمداد نكرده و يا توجيهي براي كار خود مي آورد كه در پيش وجدان خود زياد ناراحت نباشد. اين هنر در نزد ما ايرانيان نمود بيشتر و بارزتري دارد.
با وجود نمام اين مسايل به نظر من خاطره نويسي باز داراي ارزش هاي بسياري مي باشد به ويژه در مورد آن قسمت هايي كه فرد در مورد حوادثي صحبت مي كند كه خود در آن به صورت مستقيم نقشي نداشته و از دور شاهد و ناظر ماجرا بوده و فقط به ذكر آنها بدون دخل و تصرف پرداخته است و در نهايت ديدگاه خود را در مورد اين مسئله بيان كرده است. منظور اين است كه فرد در خاطره نويسي و بررسي آنها به اين مسايل هم توجه داشته باشد. در پايان در مورد خاطره نويسي به ذكر نظر مرحوم صادق هدايت خواهيم پرداخت:
من همان قدر از شرح حال خودم رَم می‌کنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجّه خودم باشد. گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجّمین مشورت کرده‌ام اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست؛ باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم بعلاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب‌تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند.
از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است. روی‌هم‌رفته موجود وازدهٔ بی مصرفی قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.

اهمیت خاطره نویسی در تاریخ نگاری


اهمیت خاطره نویسی در تاریخ نگاری

اینجانب در اواخر اسفند ماه سال ۱۳۷۲خورشیدی در کلاس درس مبانی تاریخ اجتماعی ایران *که مدرس آن استاد عزیز و گرامی ام جناب آقای دکتر مسعود فرنود بود و در مورد اهمیت خاطره نویسی صحبت می کرد مصمم شدم خاطرات روزانه خود را بنویسم. در آن موقع دانشجوی سال اول رشته تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی (دکتر علی شریعتی) بودم.از آن سال تا کنون خاطرات خود را به صورت روزانه می نویسم. بعد از مدتی تصمیم گرفتم فقط مسایل مهم را بنویسم و از نوشتن خاطرات روزمره عادی و کسل کننده دست بردارم. علت رسیدن به این نتیجه این بود که هرازگاهی دفتر خود را مرور می کردم می دیدم در آن این مسایل بدون استثناء هر روز تکرار شده است. ۱- برخواستن از خواب در ساعت چند صبح۲- رفتن به دانشکده یا محل کار۳-خوردن نوع ناهار و شام و احتمالا صبحانه۴-نتایج مهم فوتبال و...

البته در خلال این خاطرات به ذکر حوادث مهم سیاسی اجتماعی اقتصادی مهم در جامعه پرداخته ام که می دانم آنها ارزش خاص خود را داشته و خواهد داشت. به این دلیل بعد از مدتی تصمیم گرفتم فقط به ذکر حوادث مهم درباره خود فامیل جامعه و ... بپردازم و از تکرار مکررات خود داری نمایم و خود و دیگران را با آن معطل ننمایم.
در خلال این سال ها به جز در مواقعی که به دلیل مشغله های زیاد فکری و کاری اندک وقفه ای در این مورد روی داده است در سایر مواقع بلا استثنا از نوشتن خاطرات خود نوشت خود فرو گذاری نکردم و اکنون با گذشت بیش از ۱۷ سال از آن زمان تا کنون نزدیک به بیش از ۲۵ مجلد دفتر دارم که حاوی مسوده ها و تحریرات نگارنده این سطور در موضوعات مختلف سیاسی ‌٬اجتماعی٬مذهبی٬ورزشی٬اقتصادی٬خصوصی٬خانوادگی و ... می باشد. با راه اندازی این وبلاگ مصمم شدم برخی از آن ها را در معرض دیدسایرین قرار دهم و ببینم نظر آنها چه می باشد و آیا این خاطرات دارای ارزش و بار اطلاعاتی برای نوشتن تاریخ می باشد یا نه؟آیا اسم آن را می توان تاریخ نقلی یا روایی نامید که بعدها مورخان از دل آن به تاریخنگاری علمی بپردازند یا نه؟یا فاقد تمام این مسایل بوده و به جز صرف وقت و سیاه کردن اوراق هیچ ارزش و اعتبار دیگری ندارد. امیدوارم علاقمندان و آشنایان به علم تاریخ با دیدن مطالب این وبلاگ مرا در مورد مسایل مختلف راهنمایی نمایند و فقط با دیدگاه تاریخی و بدون جانبداری و تعصب خاص در مورد مسایل مختلف به این مطالب نگریسته و در مورد آن قضاوت نمایند.سعی من این بوده است که وقایع نگاری واقع نگر و منصف باشم اما در عین حال می دانم در این نوشتار به دلیل برخی از محذورات و علایق و تعصبات خاص خود از ذکر بعضی از وقایع دور شده یا قادر به بیان درست آن نگردیده ام.
اما غرض از این مقدمه این بود که بگویم در بعضی از مواقع که به خاطرات خود رجوع می کنم می بینم که چه تفکرات ساده و ابتدایی داشته ام و با خواندن نظرات و دیدگاه های خود در طی این ۱۷ سال گاه خنده بر لبانم جاری می شود و با خود می گویم اگر این خاطرات تنها یک نفع داشته باشد آن این است که سیر تکامل در افکار و عقاید خود را در آن می بینم و صد البته به زعم بسیاری دیگر شاید سیر نزولی و قهقرایی را در افکار این بنده حقیر مشاهده نمایند.مطالب این دفتر مانند رشته زنجیری است که به هم متصل می باشند و اگر تمام آنها در کنار یکدیگر نباشد هر کسی از ظن خود یار من شود و در شناخت من راه را به اشتباه و بیراهه می رود. با دیدن این خاطرات فهمیدم که شناخت همه جانبه از یک فرد چقدر سخت و دشوار است و انسان ها در طی مراحل مختلف زندگی خود دستخوش انقلابات و تغییرات بسیار می گردند و مشکل تاریخنگاران ما در این است که به آثار و اطلاعات ناقص یک فرد در دوره ای خاص دست پیدا کرده و خوشحال و سرمست از اینکه اسناد جدید به دست آورده اند شروع به قلم فرسایی در مورد یک شخص می نمایند که در فلان موضوع تا کنون تمام محققان اشتباه کرده اند و من پس از سال ها تحقیق سند مهمی به دست آوردم که متوجه شدم تمام مطالب قبلی اشتباه بوده است. حال یکی باید در این موقع بررسی نماید این سند مربوط به چه دوره ای از زندگی فرد مورد نظر بوده است؟ در خصوص کدام دیدگاه او بوده است؟در چه شرایطی آن مطلب را بیان کرده است و شرایط مختلف دیگر را به خوبی بررسی کند آنگاه در مورد آن اظهار نظر بکند و اگر به غیر از این باشد مطمئن راه را به اشتباه رفته است. اگر سیری در شخصیت و زندگی بسیاری از رجال مشهور و معروف در تاریخ مانند دکتر علی شریعتی٬ملا صدرا٬ابوعلی سینا٬ابوریحان و ... بپردازید با اظهار نظرهای مختلف و بسیار متضاد در مورد آنها مواجهه می شویم که ریشه در همین مسایلی که در بالا ذکر کردم دارد.چنانکه دوستان با نظرات خود در مورد این گفتار اشتباهات این جانب را تذکر دهند و یا در تکمیل عرایض بالا نظرات سودمند خویش را ارائه نمایند بر این بنده منت گذاشته و موجب خوشحالی مرا فراهم خواهن ساخت. زیرا هدف ما ارائه یک بحث آزاد در ارتباط با تاریخ  با توجه به تجارب شخصی خود می باشدو کسب نظرات سایر اساتید و صاحب نظران در تکمیل یا نقد این مسایل می باشد که باعث ارتقای دانش ما در تاریخ نگاری علمی باشد و بتوانیم به بهترین نحو ممکن به شواهد تاریخی و تبیین آن دست یابیم.
یکی از مشکلات تاریخ نگاری به ویژه در ایران عدم کار گروهی و کسب نظر از تمامی اساتید فن می باشد که امیدواریم در این خصوص ما پیشقدم باشیم و بتوانیم نظر تمام صاحب نظران را در این مورد با توجه به تجارب شخصی خود جمع آوری نماییم.
با آرزوی بهروزی و سلامتی